○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ در قرن گذشته، سنگاپور دچار فلاکت و بدبختى بود. فقر، بيمارى، فساد و جرم و جنايت بيداد میکرد مناصب دولتى به کسانى که بالاترين قيمتها را پيشنهاد میکردند فروخته میشد پليس، دخترکان را براى روسپىگرى مىربود و درآمد سارقان و خودفروشان را با آنان تقسيم میکرد فرماندهان ارتش، زمينها و برنجزارها را احتکار کرده بودند قضات، احکام خود را میفروختند همه میگفتند اصلاحات ناممکن است اما من به معلمان روى آوردم آنان در فلاکت بودند به آنها بالاترين حقوقها را پرداختم و به ايشان گفتم: من موسسات دولتى را مىسازم و شما براى من انسان بسازيد و اينگونه بود که سنگاپور به کشورى متمدن و قدرتمند تبديل شد 👤 لى کى وان يو بنيانگذار سنگاپور جديد۰ روز معلم مبارک *lover* *esgholi* *bia_gol*
*~*~*~*~*~*~*~* معلم ها همیشه به فکر پیشرفت دانش آموزاشونن چه معلم های واقعی چه تو کارتون ها و انمیمه ها اگه چند دقیقه به رفتار هاشون فکر کنی میفهمی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ شما رو نمیدونم ولی من از همینجا به معلمم میگم معلم عزیزم روزت مبارک؛خیلی دوستت دارم به قول شاعر 《معلم قافله سالار عشق است》 *!^^!^^^^!^^!* ❤🌸🌷🌹روز معلم مبارک❤🌸🌷🌹
*~*~*~*~*~*~*~* خانه را عوض کرده بودیم و از محله ی قدیمی رفته بودیم به اجبار مدرسه ام را هم عوض کردم یک هفته ای از شروع کلاس ها گذشته بود که به مدرسه ی جدید رفتم آن روز ها سوم راهنمایی بودم جو عجیبی داشت آن مدرسه انگار که تمام دانش آموزانش هر دقیقه یک ردبول را سر می کشیدند قبل از آمدن معلم می زدند و می رقصیدند و دعوا میکردند این داستان ادامه داشت تا سه شنبه زنگ دوم زنگ تفریح که تمام شد وقتی همه برگشته بودند سر کلاس ، دیدم هیچکس از جایش تکان نمی خورد انگار که تمام هم کلاسی های پر انرژی و شَر کلاسمان مومیایی شده اند هیچ صدایی نبود به جز صدای یک کفش در کلاس باز شد ، برای اولین بار دیدم که تمام کلاس برای یک معلم ایستادند اندام نحیفی داشت و چهره اش نشان می داد با خشخاش احساس نزدیکیمیکند چشم هایم خیره به کتاب علوم بود که همیشه عاشقش بودم کمتر از یک ساعت درس داد و بعد یکیاز بچه ها را صدا کرد تا برگه ها را پخش کند چه برگه ای؟ برگه ی امتحان هیچکس جرات اعتراض نداشت امتحان از درسی که همین چند دقیقه ی پیش یاد داده بود امتحان که تمام شد نمره ها را بلند خواند ، تنها کسی بودم که بیست گرفته بودم و شاد بودم در حال و هوای خودم بودم که گفت: این نمره سطح شماست ، هر هفته امتحان داریم و به ازای هرنیم نمره که از نمره ی این امتحان کمتر بگیرید تنبیه می شوید یک سیم سیاه و سفید هم روی میزش بود یخ زدم در دلم گفتم این چه وقت بیست گرفتن بود احمق از قدیم تر ها عادت داشتم بهترین و بدترین روز مدرسه را انتخاب کنم انشا ، علوم ، ورزش ، ندید می شد گفت بهترین روز هفته ست ولی اینطور نبود من تا آخر آن سال دیگر هرگز علوم بیست نگرفتم از نیم نمره تا سه نمره کم گرفتم دست هایم را بالا میگرفتم و سیم بهانگشت هایم می خورد هر نیم نمره کمتر، یک سیم اگر از دیوار صدا در می آمد از من هم صدا در می آمد درد داشت ولی درد اصلی وقتی بود که کسانی که پنج نمره از من کمتر گرفته بودند چون نمره ی اولیه ی کمتری داشتند سیم نمی خوردند ولی دست های من مشتری ثابت سیم معلم علوم بود با نفرت تمام به چشم هایش خیره می شدم و تمام فحش های جهان از ذهنم عبور میکرد ولی با درد لبخند می زدم تا غرورم نشکند روز آخر کلاس ها من را کنارکشید و گفت: توان تو بیست بود، من سیم رو می زدم تا هیچوقت از چیزی که توانایی ش رو داری دست نکشی، تا به کمتر از حق و توانت راضی نشی امشب به این فکر میکنم که در این سال ها چقدر دستهایم به سیم خوردن احتیاج داشته ، به اینکه چه جاهایی به حقم نرسیدم و همه ی توانم رو نگذاشتم *~*~*~*~*~*~*~* حسین حائریان
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ دبیرمون میگفت مدرسه میاین توت فرنگی و موز نیارین میپرسیدیم چرا؟!؟ میگفت شاید همکلاسیت نداشته باشه دلش بخواد همین دبیرمون رو بچه ها خیلی اذیت میکردن چون خوب بود و مظلوم یک بار ازش پرسیدم آقا چرا هیچی نمیگید؟!؟ چرا مامان و باباشونو نمیگین بیان مدرسه؟ گفت: شاید یکی نداشته باشه ... غرورش یک وقت نشکنه ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سخت آشفته و اغمگین بودم به خودم می گفتم بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم میگیرند درس ومشق خود را باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند خط کشی آوردم درهوا چرخاندم چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید اولی کامل بود دومی بدخط بود بر سرش داد زدم سومی می لرزید خوب، گیر آوردم صید در دام افتاد و به چنگ آمد زود دفتر مشق حسن گم شده بود این طرف آنطرف ، نیمکتش را می گشت تو کجایی بچه ؟؟؟ بله آقا، اینجا همچنان می لرزید ” پاک تنبل شده ای بچه بد ” " به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند" ” ما نوشتیم آقا ” بازکن دستت را خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم او تقلا می کرد چون نگاهش کردم ناله سختی کرد گوشه ی صورت او قرمز شد هق هقی کردو سپس ساکت شد همچنان می گریید مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد زیر یک میز ، کنار دیوار دفتری پیدا کرد گفت : آقا ایناهاش دفتر مشق حسن چون نگاهش کردم عالی و خوش خط بود غرق در شرم و خجالت گشتم جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود سرخی گونه او، به کبودی گروید صبح فردا دیدم که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر سوی من می آیند خجل و دل نگران منتظر ماندم من تا که حرفی بزنند شکوه ای یا گله ای یا که دعوا شاید سخت در اندیشه ی آنان بودم پدرش بعدِ سلام گفت : لطفی بکنید و حسن را بسپارید به ما گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟ گفت : این خنگ خدا وقتی از مدرسه برمی گشته به زمین افتاده بچه ی سر به هوا یا که دعوا کرده قصه ای ساخته است زیر ابرو وکنارچشمش متورم شده است درد سختی دارد می بریمش دکتر با اجازه آقا چشمم افتاد به چشم کودک غرق اندوه و تاثرگشتم منِ شرمنده معلم بودم لیک آن کودک خرد وکوچک این چنین درس بزرگی می داد بی کتاب و دفتر من چه کوچک بودم او چه اندازه بزرگ به پدر نیز نگفت آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم من از آن روز معلم شده ام او به من یاد بداد درس زیبایی را که به هنگامه ی خشم نه به دل تصمیمی نه به لب دستوری نه کنم تنبیهی یا چرا اصلا من عصبانی باشم با محبت شاید گرهی بگشایم با خشونت هرگز با خشونت هرگز با خشونت هرگز ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ با توجه با اینکه منبع درستی پیدا نکردم از شاعر این شعر اسمی نمیزارم
-----------------**-- انشای یک دانش آموز پایه چهارم موضوع انشا؛ شما دوست دارید دراینده چه کاره شوید؟ ^^^^^*^^^^^ من نمی خواهم در اینده معلم شوم، معلمی شغل خوبی نیست من هروقت مشق هایم را نمی نویسم بهانه می اورم که مشق هایم زیاد است. دستانم درد گرفته اند از بس که نوشته ام. کمی که عجز و لابه می کنم مادرم دلش به رحم می اید و می گوید: باشه، ننویس، فردا خودم بامعلمت صحبت می کنم و من راحت از نوشتن تکالیفم شانه خالی می کنم و معلم هم وقتی که مادرم ضمانتم را می کند مرا می بخشد رضا پسر اقا رحمان نانوا که اصلا استعداد ریاضی و درس خواندن ندارد هروقت نمره بد می گیرد بهانه می اورد که معلممان خوب درس نمی دهد. اقا رحمان هم کلی لیچار بار معلم می کند و فردا به مدرسه می رود و هر چه دلش می خواهد درباره معلم به مدیر مدرسه می گوید مدیرمان هم هرروز پدر معلم را در می اورد که چرا این قدر پدرها از تو اعتراض دارند!؟ مهدی پسر فهیمه خانم سه روز قبل یه پونز زیر معلم گذاشت و بعد نشستن معلم دادش به هوا بلند شد زنگ تفریح بچه ها لو دادند کار کی بوده اما نمیدونم چرا دوباره فرداش مهدی سرکلاس بود و معلم رو مسخره می کرد هرکی درس نمی خونه پدرم میگه تقصیر معلمشه. صف نانوایی دعوا میشه. مردم میگن تقصیر معلماست که نتونستن این مردم رو درست اموزش بدن. رضا قصاب گوشت رو گرون میده، مادرم میگه تقصیر اموزش و پرورشه. ترافیک زیاده، میگن تقصیر معلماست. ما درس نمی خونیم میگن تقصیر معلماست معلم اگه دانش اموزی رو بزنه تا چوبه دار میبرن ولی اگه دانش اموز معلمو بزنه صداش رو هم در نمیارن ولی پزشک ها قبل از کشتن مریض از والدین امضا میگیرن و با خیال راحت کار میکنن و بعد از مردن مریض هم کسی جرات نداره چیزی بگه و مهندس ها هم کلی پول میگیرن و یک آلونک که اگر رو سر مردم هم خراب بشه کسی کاری نداره ،تحویل میدن؟!؟ اقا، دیوار معلم کوتاه ترین دیوار دنیاست و من هیچ وقت نمیخواهم دیوارم این قدر کوتاه بشه -----------------**--
یادش بخیر شما هم وقتی بوی مهر میاد یاد خاطراتتون توی مدرسه می افتید؟ گریه های روز اول مدرسه... تازه ابتدای یک دوران شیرین رو نوید می داد هر روز با کلی سختی از خواب خوش بیدار می شدیم و به مدرسه می رفتیم مبصر اسم بچه های بد رو روی تخته سیاه می نوشت بعضی وقت ها تعداد ضربدرهای جلو اسم ها از تخته می زد بیرون هرچند بدی های اون روزهامون نهایتا این بود که با دانه های ماش که داخل لوله خالی خودکار می گذاشتیم سر به سر همکلاسی مون بگذاریم یاد دویدن تو حیاط موقع زنگ تفریح بخیر و انتظار برای تموم شدن زنگ آخر و برگشتن به خونه چه دل کوچکی و چه انتظار کودکانه ای راستی یادتون میاد اولیا شلختن دومیا پا تختن .... سومیا زنگ فارسی موقع خوندن از روی متن درس، معلم به شکل غافلگیرانه ای اسمت رو صدا می زد تا ادامه درس رو بخونی، چه استرسی میومد سراغت اگه حواست به درس نبود :) کوکب خانم تصمیم کبری روباه و زاغ دهقان فداکار چوپان دروغگو پترس فداکار دو درخت و صدها داستان ساده و بامزه دیگه که هنوز فراموششون نکردیم اول کلاس با تصویر ناشیانه ای که از معلم روی تخته کشیده بودیم... و لبخند معلم روز معلم با هدیه هایی که معمولا یه جور بودن زنگ ورزش تنها زنگی بود که همه عاشقش بودن به جز شاگرد اول ها و زنگ هنر!!! که هیچ وقت نتونستم یاد بگیرم با اون قلم نی خوش خط بنویسم دهه فجر و گروه های سرود (که فقط ردیف جلو شعر رو حفظ می کردن و پشت سری ها از روی کاغذی که پشت لباس جلویی ها چسبیده بود شعر رو می خوندن) کاغذ دیواری های رنگارنگ روی دیوار با کلی مطلب که سرمون رو گرم می کرد یاد همه شون بخیر یعنی بچه های امروز هم 25 سال دیگه همین حس امروز ما رو خواهند داشت؟ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ داداش طاها
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دیروز میگفتم مشقهایم را خط بزن … مرا مزن روی تخته خط بکش … گوشم را مکش مهر را در دلم جاری بکن … جریمه مکن هر چه تکلیف میخواهی بگیر … امتحان سخت مگیر اما کنون مرا بزن … گوشم را بکش .. جریمه بکن .. امتحان سخت بگیر مرا یک لحظه به دوران خوب مدرسه باز گردان ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ قدر دوران مدرسه رو با تموم تلخی و شادی هاش بدونید ارزش هر دوران در نبودش مشخص میشه
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم